مهمونی رفتن رو دوست دارم ......مخصوصا وقتی که همه باشن....دسته جمعی باشیم و بگیمو بخندیم....
یادمه وقتی بچه بودم می رفتم مهمونی و زمانی که موقع خدافظی می رسید غصم می گرفت که دوباره می رم خونه و تنها میشم......
بعد از مهمونی همش می گفتم کاشکی زمانی بود که تازه داشتیم می رفتیم .....
کاشکی اونموقع بود..تا یه مدت همینجوری بودم...ولی بعد دوباره به خودم دلگرمی میدادم که آره بابا بازم میریم.......مشکلی نیست که..
حالا هم تازه مهمونی تموم شده..یه مهمونی خیلی بزرگ که میزبانش مهربون ترین مهربون هاست.....میزبانی که یک ماه ما رو مهمونش کرد......چه لحظه های زیبایی رو به ما هدیه کرد....
دلم لک زده برا اون روزای خوب .......و چه سخته که بخواییم یک سال دیگه صبر کنیم تا برگرده....
نمیدونم چرا وقتی این مهمونی اغاز میشه یه سری ها نمیان .....نمیان که لذت ببرن از لحظه هاشون..اما اینو میدونم که همیشه تو مهمونی شرکت می کنم....
من عاشق مهمونی خدام.........